مفرد مؤنث غائب

بزرگی در اشتباه

حس من نسبت به سن الانم یک پرش خیلی بلنده..
انگار توی یکی از روزهای بچگی که خودم هم نمی‌دونستم اخرین روزه، توی یک پرش ناگهانی پرتاپ شدم به بزرگ بودن به بزرگ بودنی که راه برگشتی به قبل نداشت. فقط می‌شد انگشت حیرت به دهان گرفت که اوه خدای من کی این اتفاق افتاد و چرا و چطوری من الان اینجام و الان باید چیکار کنم با این واقعیت؟

و وای از وقتی اشتباهی هم بزرگ شده باشی.
که بچگی‌ت توی کوچک‌ترین کارهای حتی شخصی‌ات منتظر باشی بهت بگن غلطه چرا اینجوری انجام می‌دی؟ و انقدر این ادامه پیدا کنه که با این رفتارهاشون بهت بفهمونن تو خودت از پس هیچ‌کاری بر نمیای و اگه بقیه نباشن تو هیچی نیستی. و انقدر این رو بهت هر روز القا کنند که این تفکر رو توی اون پرش ناگهانی با خودت بیاری به این طرف دنیا، طرف بزرگ بودن توی دنیا.
نمی‌دونم من بیست و چند ساله واقعا چند سالم؟ تو چند سالگی گیر کردم!

دنبال یه اعتماد به نفس خیلی خیلی زیادم، حتی اگه  کاذب باشه! من واقعا از اینجوی بودن خسته‌ام.
 می‌دونید بیشتر کارهایی که کردم بخاطر این بوده که خودم رو ثابت کنم به خودم، به بقیه که بابا من اون موجود اشتباهی  
.نیستم که تو تصورات خودشون و من ساختن  البته اگه سایه شوم این افکار رو از من بردارند 
Designed By Erfan Powered by Bayan